کسب مدرک یا شوق تحصیل

حسن عبداله زاده

کارشناس ارشد برنامه ریزی درسی

آنچه امروز در جامعه شاهدیم برهم خوردن تعادل میان سطح مدرک دانشگاهی و تقاضای بازار کار است. بسیاری را دیده‌ایم که از سر اجبار تن به مشاغلی سپرده‌اند که با سطح و نوع مدرک دانشگاهی‌شان هیچ ارتباطی ندارد. هرروزه در ارتباطات کاری با افرادی مواجه می‌شویم که از وضعیت موجود گلایه‌مندند چراکه با مدرک لیسانس یا فوق‌لیسانس از روی ناچاری تن به شغلی داده‌اند که نیاز به تحصیلات دانشگاهی ندارد و از این مسیر انتخابی‌شان نادم‌اند و همگان را مقصر می‌دانند. در کشور ما به علت عدم توجه به برنامه‌های توسعه و اسناد بالادستی هرم مدرک تحصیلی برهم‌خورده است و اگر این‌گونه ادامه پیدا کند این هرم کاملاً برعکس خواهد شد.

هرساله اعلام نتایج کنکور، عده زیادی را ناراحت و عده کمی را شادمان می‌سازد. به‌راستی چرا خانواده‌های ایرانی کسب مدرک تحصیلی را آن‌قدر مهم می‌دانند که حاضرند برای قبولی در کنکور جلوی رشد منطقی فرزند خود را بگیرند؟ چرا یک خانواده بدون در نظر گرفتن استعداد فرزندش حاضر است داروندار خود را خرج کند تا در رشته پزشکی پذیرفته شود؟

کودکانی زیادی هستند که با پافشاری والدین از کلاس چهارم یا پنجم ابتدایی در کلاس‌های متعدد تست‌زنی حضور پیدا می‌کنند تا با قبولی دریکی از مدارس خاص آرزوی بزرگ آنان را محقق کنند. غافل از اینکه این فرایند موجب سلب رشد طبیعی استعدادهای ذاتی آنان شده، مسیر زندگی‌شان به‌کلی دچار تغییر می‌شود. اکثر این دانش آموزان در میانه راه دچار نوعی سرخوردگی شده و از مسیر مشخص‌شده توسط والدین نیز خارج می‌شوند. تعداد اندکی هم که با صرف هزینه‌های کلان در مدارس خاص پذیرفته می‌شوند پای در مسیری می‌گذارند که زندگی فردی و اجتماعی‌شان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. تعداد زیادی از این پذیرفته‌شدگان به‌گونه‌ای تحت آموزش قرارگرفته‌اند که فقط درس خواندن بلدند و بی آن‌که بدانند، در مسابقه‌ای ناخواسته شرکت داده‌شده‌اند ازاین‌رو تمام صحنه زندگی را به‌مثابه میدان مسابقه‌ای می‌دانند که هرلحظه باید در اندیشه یافتن راه‌های جدید برای غلبه بر دوستانشان باشند و در این رقابت جان‌فرسا از لذت‌های معمول زندگی محروم می‌شوند.

حال اگر والدین از هوش‌های چندگانه[1] آگاهی کامل داشته باشند درخواهند یافت که هوش تنها هوش منطقی- ریاضی نیست بلکه سایر جنبه‌های هوش نیز بااهمیت است. امروزه افرادی که در سایر زمینه‌ها غیر از ریاضیات دارای سطح قابل قبولی از هوش هستند باهوش محسوب می‌شوند و می‌توان با برنامه‌ریزی درست و انتخاب مسیر مناسب موفقیت آنان را تضمین نمود.

اینکه خانواده‌ها آرزو داشته باشند که فرزندشان در بهترین رشته دانشگاهی پذیرفته شود امری کاملاً طبیعی است و به‌هیچ‌عنوان قابل سرزنش نیست. این امر زمانی ناپسند خواهد بود که بدون در نظر گرفتن توانایی و استعداد فرزندشان انتظار قبولی در رشته خاص را داشته باشند. اگر نگاهی گذرا به آمار شرکت‌کنندگان در آزمون سراسر سال‌های قبل داشته باشید خواهید دید که اغلب شرکت‌کنندگان در گروه علوم تجربی شرکت نموده‌اند.

آمار شرکت‌کنندگان در کنکور سراسر سال‌های 97 و 98

سال تحصیلی

کل شرکت‌کنندگان

علوم تجربی

ریاضی و فنی

علوم انسانی

هنر

97-98

1011384

642228

144437

204936

12249

98-99

1118793

637094

164278

282151

24769

آمارهای موجود این‌گونه حکایت می‌کنند که در سال 97 از کل شرکت‌کنندگان 63/5 درصد در گروه علوم تجربی و تنها 14/28 درصد در گروه ریاضی و فنی شرکت نموده‌اند. اکثر کسانی که در گروه علوم تجربی شرکت کرده‌اند سودای قبولی در رشته‌های پزشکی را در سر داشته‌اند. این امر ناشی از تقاضای کاذبی است که در اثر ناآگاهی و فقر اطلاعاتی ایجاد می‌شود. این‌گونه رفتارها گونه‌ای از ناهنجاری‌های اجتماعی محسوب می‌شود که علاوه بر تحمیل هزینه‌های گزاف برای کشور خیل عظیمی از جوانان مستعد را به افراد غیر مولد تبدیل می‌کند.

برای اصلاح این رفتارها باید برنامه‌ای مدونی که شامل آموزش خانواده‌ها و اصلاح قوانین مرتبط است تهیه نمود تا هیجانات اجتماعی برنامه‌های بلندمدت توسعه‌ای کشور را تحت تأثیر خود قرار ندهد.

بعد دیگر این‌گونه رفتارها از منظر اقتصادی قابل‌تأمل است قوانین و نظارت‌های موجود در نظام اقتصادی موجب بروز شکاف‌های بسیار عمیق درآمدی شده است به‌طور مثال درآمد شغل پزشکی چند برابر مشاغل هم‌تراز خود در سایر وزارت خانه‌هاست اگر این مقایسه را با بخش خصوصی انجام دهیم این تفاوت سر به فلک خواهد کشید. در این‌گونه شرایط طبیعی است که هرکسی در سر سودای انتخاب مشاغلی چون پزشکی را داشته باشد هرچند برای رسیدن به این هدف نیاز به‌صرف هزینه‌های هنگفت باشد.

اگر به‌نظام دستمزدها در کشورمان دقت کنیم خواهیم دید که حداقل دستمزد یک کارگر در تهران در سال 98 کمتر از یک‌سوم خط فقر است[2]. با این شرایط کمتر خانواده‌ای حاضر است که فرزندشان در رشته‌ای تحصیل کند که در ابتدای استخدام درآمدی بسیار ناچیز داشته باشد. به همین دلیل شغل‌های مولد که موجب شکوفایی اقتصادی می‌شوند بدون طرفدار می‌مانند و معمولاً افرادی به سراغ این‌گونه مشاغل می‌روند که از سر اجبار بوده و چاره‌ای جز انتخاب آن نداشته باشند.

در نظام آموزشی دانشگاهی تربیت نیروی کار متخصص در سطح کاردانی باهدف تأمین تقاضای بازار کار انجام می‌شود. اگر نگاهی گذرا به سرانجام فارغ‌التحصیلان سطوح کاردانی داشته باشیم خواهیم دید که تعداد اندکی به سراغ شغل مرتبط با رشته تحصیلی خود می‌روند. اکثر این دانشجویان برای به‌ دست آوردن جایگاه مناسب به ادامه تحصیل روی آورده و تا سطوح کارشناسی ارشد و دکتری نیز پیش می‌روند. جذابیت مدارج دانشگاهی کار را به‌جایی رسانده که برخی از آنان در رشته‌ای نامرتبط با رشته کاردانی خود ادامه تحصیل دهند. درصورتی‌که تقاضای بازار کار کاردانی است نه بالاتر. حال این پرسش پیش می‌آید که هزینه‌ای که دولت و جامعه برای تربیت یک کاردان متحمل می‌شود چگونه بازخواهد گشت؟ این دور باطل سال‌ها است که ادامه دارد و جویندگان کار امروزی اکثراً دارای مدارک کارشناسی ارشد و بالاتر هستند و چون شغل متناسب و درخور جایگاه خود را نمی‌یابند بیکار و غیر مولد می‌مانند.

 به نظر نگارنده باید نهادهای تصمیم گیر و نظارتی دست‌به‌کار شوند و با اتخاذ تدابیری همچون موارد زیر این دور باطل را دگرگون نمایند.

  1.  اصلاح نظام پرداخت‌ها (دستمزد) و نظام مالیاتی کشور برای برقراری تعادلی بین سطح درآمدی مشاغل مختلف به‌گونه‌ای که افراد انگیزه‌ای برای تحصیل در هر رشته‌ای را نداشته باشند.
  2. بازنگری در نظام آموزش عالی به‌گونه‌ای که رشته‌های دانشگاهی و سازوکار پذیرش دانشجو در این رشته‌ها، مبتنی بر نیاز بازار کار باشد نه تقاضای اجتماعی.
  3.  تغییر در برنامه درسی رشته‌های موجود به‌طوری‌که شایستگی‌های موردنیاز حرف و مشاغل بازار کار در محتوای دروس، گنجانده شود.
  4. ارائه مشاوره و آموزش خانواده‌ها بدون سوگیری و توجه به منافع فردی و گروه خاص.

 

 این راهکارها تا حدود زیادی می‌تواند به ساماندهی وضع موجود کمک کند.


[1] هوش‌های چندگانه گارد نر

[2] خط فقر 4 میلیون و 592 هزار تومان و حداقل دست مزد یک‌میلیون 517 هزار تومان

 

کلیدواژه: